ته تهش هرچقدر محکم باشیم میشویم کوه.ولی کوه هم با آن طول و عرضش میلرزد گاهی میلرزد. بیا و فرض کن که من هم کوهم کوهی که لرزیده است کوهی که دیگر توان ماندن ندارد.کوهی که آتش فشان غیر فعال است دلش آشوب است. پر از خون دارد میجهد میخواهد فریاد بکشد میخواهد همه ی خیابان را بدود و فریاد بزند نه دیگر نمیتوانم دیگر هر چه سکوت بس است هر چه کلام با چشمانم نگفته ام هر چه حرف هایم را خورده ام دیگر خسته ام. دیگر دلتنگم. دیگر نمیخواهم محکم باشم.
چشمانم را نیمه باز نگه میدارم و دیگر نگاه نمیکنم.فرو میریزم.تکه هایی از من لای مبل.تکه هایی از من روی فرش.تکه هایی از من روی زمین گریه میکنند.